مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه علیه السلام، نیازمند به مسجدى آبرومند، جهت عبادت زائران و طاعت مطیعان و تدریس مدرسان بود.
قرعه این فال الهى به نام خانمى دیندار و آگاهى دلسوز، موسوم به گوهرشاد خانم همسر شاهرخ میرزا افتاد.
او تمام خانهها و زمینهاى اطراف را جهت ساختن مسجد خرید، تنها یکپیرزن حاضر نشد که محل مسکونى خود را بفروشد در حالىکه منزل او وسط مسجد مىافتاد، گوهرشاد خانم از خرید آن منصرف شد؛ زیرا نمىخواست در ساخته شدن مسجد به احدى کمترین ظلمى شود.
پس از ساخته شدن مسجد، آن پیرزن هم خانه خود را به عنوان محل عبادت وقف کرد و سالیان دراز در وسط مسجد گوهرشاد به نام مسجد پیرزن تجلى داشت.
از طرفى دستور داد، در آوردن مصالح ساختمانى، کسى حق ندارد حیوان بارکشى را تند براند، یا با تازیانه و چوب بزند، هم چنین دستور داد در مسیر آوردن مصالح ساختمانى جهت حیوانات باربر، آب و علوفه بگذارند و به معماران و استادکاران دستور داد با کارگران و زیردستان در کمال محبت رفتار کنند و به زیردستان خود در برنامه کار تحکّم نکنند و سعى کنند کارگران را آزاد بگذارند.
آرى، براى ساختن خانه خدا، باید تمام جهات حقوق خدایى و مردمى را رعایت کرد؛ به همین خاطر است که این مسجد یکى از پر برکتترین مساجد روى زمین است و ساعتى در شبانهروز نیست مگر اینکه خداوند مهربان، در آن مسجد به وسیله مردم و اولیاى خدا به وسیله نماز و قرآن و دعا و تعلیم و تعلم عبادت نشود.
در هر صورت، ساختن مسجد شروع شد، گوهرشاد خانم هر چند روز یکبار جهت سرکشى ساختمان به محوطه کار مىآمد و دستورهاى لازم را به معماران و استادکاران مىداد.
روزى براى سرکشى ساختمان آمد، باد مختصرى وزیدن گرفت، گوشه چادر خانم به وسیله باد کنار رفت. یکى از عملهها چهره او را دید، دلباخته آن زن شد.
جرأت اظهار نظر براى او نبود؛ زیرا بیم آن داشت که او را اعدام کنند، عمله و اظهار عشق به ملکه مملکت!!
دو سه روزى نگذشت که عمله بیچاره مریض شد، پرستارش تنها مادر دردمندش بود.
طبیب از علاج او عاجز شد، مادر مهربان کنار بستر تنها فرزندش گریه مىکرد، فرزند چارهاى ندید جز اینکه دردش را به مادر اظهار کند. مادر ساده دل و ساده لوح، براى رفع این مشکل به گوهر شاد خانم مراجعه کرد و درد فرزندش را با او در میان گذاشت و علاج را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفت: اگر اقدام نکنى تنها پسرم از دستم مىرود و در قیامت دامن تو را جهت خونخواهى فرزندم خواهم گرفت.
گوهر شاد خانم، از این داستان بسیار ناراحت شد و به آن مادر دلسوخته گفت:
چرا این مشکل را زودتر با من در میان نگذاشتى تا بندهاى از بندگان خدا را از گرفتارى نجات دهیم؟ آن گاه گفت: اى مادر! به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسان و بگو: من حاضرم با تو ازدواج کنم، ولى شرطى را باید من رعایت کنم و شرطى را تو باید رعایت کنى، اما شرطى که من باید رعایت کنم جدایى از شاهرخ میرزاست، اما شرطى که تو باید رعایت کنى پرداختن مهریه به من است، قبل از اینکه در خط این ازدواج قرار بگیرى و آن مهریه این است که چهل شبانهروز در محراب زیر گنبد مسجد نماز بخوانى و ثوابش را به عنوان مهریه من قرار دهى.
مادر، به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در میان گذاشت، پسر از شدت تعجب خیره شد و از این خبر آن چنان شادمان شد که به زودى از بستر رنج برخاست و با کمال اشتیاق پرداخت این مهریه را به عهده گرفت و پیش خود گفت:
چهل روز که چیزى نیست، اگر چند سال به من پیشنهاد مىشد حاضر به اجراى آن بودم.
در هر صورت به محراب عبادت رفت، چهل شبانه روز نماز خواند، براىرسیدن به وصال گوهرشاد خانم، ولى به تدریج به توفیق حضرت الهى به راه دیگر افتاد.
پس از چهل شبانهروز، نماینده گوهرشاد خانم، به محراب عبادت آمد، تا از حال او خبردار شود، چون با او سخن گفت، ملاحظه کرد که اهمیتى به مسئله نمىدهد. گفت: من نماینده گوهرشاد هستم، جهت خبر گرفتن از حال تو و گزارش به خانم آمدهام. گفت: به خانم بگو: من نمىتوانم براى رسیدن به وصال تو، دست از محبوب واقعى عالم بردارم برو به او بگو:
اگر لذت ترک لذت بدانى |
دگر لذت نفس لذت نخوانى |
|
راستى عجیب است، راهنمایى آن زن بزرگوار را ببینید که براى علاج هواى نفس چه نسخهاى مىدهد و اثر نماز را ببینید، با اینکه در اول کار از معنى دور است، ولى در عاقبت کار چه نتیجه خوشى مىدهد.
عراقى شوریده حال گوید:
در حسن رخ خوبان پیدا همه او دیدم |
در چشم نکورویان زیبا همه او دیدم |
|
در دیده هر عاشق او بود همه لایق |
وندر نظر وامق عذرا همه او دیدم |
|
دیدم همه پیش و پس جز دوست ندیدم کس |
او بود همه او بس تنها همه او دیدم |
|
آرام دل غمگین جز دوست کسى مگزین |
فى الجمله همه او بین زیرا همه او دیدم |
|
دیدم گل بستانها صحرا و بیابانها |
او بود گلستانها صحرا همه او دیدم |